ترس!

ساخت وبلاگ

داستانی زیبا از کتاب سوپ جو که با بیش از ۳۴۵میلیون لایک رکوردار در دنیای مجازی در سال ۲۰۱۵ بوده و ادامه دارد...

ادامه مطلب
ترس!...
ما را در سایت ترس! دنبال می کنید

برچسب : کتاب سوپ جوجه برای روح,کتاب سوپ جوجه,كتاب سوپ جوجه براي روح,کتاب سوپ جوجه برای تقویت روح,كتاب سوپ جوجه,کتاب سوپ جوجه برای روح زن و شوهرها,كتاب سوپ جوجه براي تقويت روح,کتاب سوپ جوجه دانلود,کتاب سوپ جوجه برای روح زنان,کتاب سوپ جوجه برای روح pdf, نویسنده : 1yadegari9010196 بازدید : 24 تاريخ : جمعه 9 مهر 1395 ساعت: 20:09

قصد داشتم که از تمام فرصتم واسه حضور در مشهد استفاده کنم واسه همین توی بهمن ماه و موقع خرید بلیط برگشت برای ساعت 21:10 روز جمعه 13 فروردین بلیط گرفته بودم که از 13 به­در هم نهایت بهره رو ببرم هرچند که بارندگی­ای که از بامداد 13اُم شروع شده بود تقریبا خیلیا از جمله ما رو هم خونه نشین کرد

ادامه مطلب
ترس!...
ما را در سایت ترس! دنبال می کنید

برچسب : اولین روز کاری,اولین روز کاریت مبارک,اولین روز کاری سال 94,اولین روز کاری حسن,اولین روز کاری دولت,اولین روز کاری بورس,اولین روز کاری وزرا,اولین روز کاری بعد از تعطیلات,اولین روز کاری بورس 93, نویسنده : 1yadegari9010196 بازدید : 13 تاريخ : جمعه 9 مهر 1395 ساعت: 20:09

چهارشنبه (12 اسفند 94) به "مجید.ق" پیام دادم که اگه بلیطای تله­کابین رو هنوز استفاده نکرده و نمی­خوادش فردا با خودش بیاره و بفروشه بهم. از اونور هم "حامدآقا" با خاله­شون هماهنگ کرده بودن که جمعه صبح با اونا بریم. پنجشنبه قرار بود "مد...و" واسه شیرینی خرید خونه بهمون حلیم بده؛ حلیم رو "سهیل.ف.ج" خرید و نون سنگک رو هم من. بعد صبحونه رفتیم کارخونه تا محموله­ای که "مجید" و مهندس "خط...ی" آورده بودن رو از توی ماشین تخلیه کنیم. اونجا از "مجید" پرسیدم که بلیطا رو آورده یا نه که گفت: [آخ! یادم رفت] هیچی دیگه قرار شد ظهر باهم بریم در خونه­شون و ازش بگیرم. نزدیکای ظهر از بچه­ها ترس!...ادامه مطلب
ما را در سایت ترس! دنبال می کنید

برچسب : تله کابین رامسر,تله کابین,تله کابین نمک آبرود,تله کابین توچال,تله کابین گردنه حیران,تله کابین به انگلیسی,تله کابین توچال,ساعات کار,تله کابین لاهیجان,تله کابین باتومی,تله کابین تفلیس, نویسنده : 1yadegari9010196 بازدید : 14 تاريخ : جمعه 9 مهر 1395 ساعت: 20:09

ی زمانی بود که هروقت اتفاق جدیدی برام رخ می­داد می­اومدم این­جا می­نوشتمش ولی مدتیه دیگه حال و حوصله نوشتن ندارم. حالا نمی­دونم علت اصلی­ش چیه ولی یکی از عواملش همین اپلیکیشن­های اجتماعیِ که وقت زیادی رو ازم می­گیره، بعضی موقع­ها به سرم می­زنه که sign out بزنم و بیام بیرون ولی فکر کنم مشکل من فراتر از کنار گذاشتن یک نرم­افزار باشه، فکر کنم نیاز دارم ی دوره جدیدی توی زندگی­م رو تجربه کنم، به ی انگیزه بیرونی نیاز دارم، به یک همراه! ...

ترس!...
ما را در سایت ترس! دنبال می کنید

برچسب : جهت خالی نبودن عریضه,برای خالی نبودن عریضه,معنی برای خالی نبودن عریضه, نویسنده : 1yadegari9010196 بازدید : 13 تاريخ : جمعه 9 مهر 1395 ساعت: 20:08

گوشی رو دادن بهش، باهم صحبت کردیم و میگه: [14آم تولدمه]. بهش میگم: [منم فردا که 13ام هست میام مشهد و 14آم که تولدته اونجام، کادو تولد چی دوست داری برات بگیرم؟] میگه: [تبلت قورباغه ای! ببین اگه پولات میرسه تبلت قورباغه ای برام بگیر] میگم: [چی هست؟] میگه: [پشت ویترین مغازه ها هست!] میگم: [باشه، برم ببینم پولام چقدره، اگه کافی بود برات بگیرم] میگه: [آره برو چک کن]! :| تبلت قورباغه ای چیه؟! :| من اول فکر کردم از این اسباب بازیاست که دکمه هاش رو فشار میدی از هر کدومش ی صدا و آهنگی درمیاد ولی اونجور که زهرا بهم گفت *اگه پولات میرسه* معلومه تبلت راست راستکیه :| من توی فاز کتاب ترس!...ادامه مطلب
ما را در سایت ترس! دنبال می کنید

برچسب : کادو تولد,کادو برای دختر,کادو تولد برای پسر,کادو برای آقایان,کادو چی بخرم,کادو برای دوست دختر,کادو عروسی,کادو روز دختر,کادو تولد برای دختر,کادو تولد برای خانمها, نویسنده : 1yadegari9010196 بازدید : 8 تاريخ : جمعه 9 مهر 1395 ساعت: 20:08

با دکتر "پ" اومدم تا مترو گلبرگ، اونجا سوار مترو شدم، بین راه داشتم به سه تا کار ممکن فکر می­کردم: اول اینکه سبلان پیاده شم و برم خونه، دوم اینکه شهید مدنی پیاده شم و برم هایپراستار خرید کنم، سوم هم اینکه برم انقلاب تا کتاب بخرم! ایستگاه سبلان که نگه داشت مردد بودم که چکار کنم ولی تنبلی رو کنار گذاشتم و با خودم گفتم الان نرم انقلاب پنجشنبه سرظهر باید برم که هوا گرم تره؛ پس توی خط موندم تا ایستگاه دروازه شمرون که خطم رو عوض کنم. خودم رو رسوندم به انقلاب، از مغازه­هایی که CD می­فروختن آمار DVD RW هم می­گرفتم تا برای کارم توی اداره یکی دوتاش رو تهیه کنم ولی خب ه ترس!...ادامه مطلب
ما را در سایت ترس! دنبال می کنید

برچسب : تركيا,اسلامی,مشروطه,فرانسه,57,تركيا 2016,ایران,صنعتی,سفید,فرهنگی, نویسنده : 1yadegari9010196 بازدید : 8 تاريخ : جمعه 9 مهر 1395 ساعت: 20:08

خیلی وقته ننوشتم، اونقدر که صراحتا می­تونم بگم یادم رفته نوشتن رو، نوع نگارشم رو. نمی­دونم چجوری شروع کنم، چجوری قضایا رو بهم ربط بدم و ...؛ اولین کاری که به ذهنم رسید این بود که به وبلاگ دوست قدیمی­م که باعث شروع وبلاگ­نویسی­م شده بود سر بزنم و چندتا از مطالبش رو بخونم تا یادم بیاد نوشتن رو! شدم مثل جوجه پرنده­ای که پرواز رو داره از مادرش یاد می­گیره! گفتم مادر! یادش بخیر سال 90 ترم اول ارشدم ظهر عید قربان بود که رفتم توی نمازخونه نمازم رو بخونم، تلویزیون هم اونجا بود و داشت صحرای عرفات رو نشون می­داد، یاد مامان و بابا افتادم و بلافاصله زنگ زدم به مامان. ترس!...ادامه مطلب
ما را در سایت ترس! دنبال می کنید

برچسب : اس قربان 90,اس عید قربان 90,sms عید قربان 90,تبریک عید قربان 90,اسمس عید قربان 90,پیامک عید قربان 90,جک عید قربان 90,پیامکهای عید قربان 90, نویسنده : 1yadegari9010196 بازدید : 10 تاريخ : جمعه 9 مهر 1395 ساعت: 20:08

وقتی می­فهمی عزیزانی قراره مهمونت باشن خیلی ذوق و شوق داری، هرکاری می­کنی تا بهترین شرایط رو برای میزبانی ازشون فراهم کنی. هر دقیقه که به لحظه موعود نزدیک می­شی اشتیاقت بیشتر و بیشتر میشه. "مهتاب" و "حامد آقا" شنبه صبح از مشهد با هواپیما اومدن اینجا. منم ساعتای 16 از سرکار زدم بیرون تا خودم رو زودتر به خونه برسونم، آخه قرار بود یخچال­ساز ساعت 17 بیاد واسه تعمیر یخچالمون. یک ربع به 17 خونه بودم ولی از تعمیرکار تا ساعتای 18:15 خبری نشد. مهمونام هم ساعتای 17:30 اومدن ولی خب نه آب خنکی داشتم نه میوه­ای. شب قبلش به خلیل (هم­خونه­ایِ جدیدم) گفته بودم که اگه امکانش هست ترس!...ادامه مطلب
ما را در سایت ترس! دنبال می کنید

برچسب : غروب دلگیر,غروب دلگیر دریا,غروب دلگیر جمعه,غروب دلگیر جدایی,غروب دلگیر جمعه ها,غروب دلگیر پاییز,غروب دلگیر پنج شنبه,غروب دلگیر من,غروب دلگیر شلمچه,دلگیری غروب جمعه, نویسنده : 1yadegari9010196 بازدید : 7 تاريخ : جمعه 9 مهر 1395 ساعت: 20:08

نیمه شعبان مشهد بودم و یک روز قبل و بعدشم مرخصی گرفته­بودم تا برای پروژه انتقالم به مشهد یک کارایی بکنم. هم رفت و هم برگشتم از قطار جا موندم! رفتنا چون اواحر شب بود و مترو دیر به دیر می­رسید دیرتر از حد معمول به مترو امام علی (ع) رسیدم و بازم به همون دلیل قبل اتوبوسای BRT هم دیر به دیر می­اومدن، همش داشتم حرص می­خوردم که ناگهان یک موتوری اونور خیابون توجهم رو جلب کرد و صداش زدم و گفتم راه­آهن، گفت 5 تومن و منم چشم بسته قبول کردم و بهش گفتم که فقط سریع منو برسون، سه­چهار دقیقه قبل حرکت قطار رسیدم ولی ی بی­دقتی باعث شد که از یک سکوی دیگه پایین برم و سوار قطار ب ترس!...ادامه مطلب
ما را در سایت ترس! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1yadegari9010196 بازدید : 6 تاريخ : جمعه 9 مهر 1395 ساعت: 20:08

طبقه سوم بودم، رفتم داخل آسانسور و دکمه همکف رو زدم، طبقه دوم نگه داشت! در به سختی تا نیمه باز شد. بیرون تاریک بود، کمک کردم که در کامل باز بشه، هیچکی نبود! توی همون تاریکی ی چیز سایه مانندی جلوی آسانسور دیده می­شد! با خودم گفتم شبحی روحی یا جنی باید باشه! ترسیده بودم. دستم رو دراز کردم و توی اون سایه تکون دادم!

ادامه مطلب
ترس!...
ما را در سایت ترس! دنبال می کنید

برچسب : ترس از ارتفاع,ترس به انگلیسی,ترس از رانندگی,ترس از آمپول,ترس از مرگ,ترس و لرز,ترس انگیز,ترس چیست,ترس از دست دادن,ترس از خدا, نویسنده : 1yadegari9010196 بازدید : 12 تاريخ : جمعه 9 مهر 1395 ساعت: 20:08